۱۲/۰۷/۱۳۹۰

حلقه داري سوزانده مي شود

حلقة داري سوزانده مي شود
انبوه بي خيالان مي گذرند.
از خيابانهاي پر از همهمة سكوت
با صف اشباحي از فريادهاي بي رنگ.

مي گذرند،
بي آن كه ببينند
جوخه هاي بي مهابا شليك را.

حلقة داري سوزانده مي شود
اگر يكي،
 و فقط يكي، از انبوه بي خيالان بپرسد چرا؟

22آبان90

۱۲/۰۱/۱۳۹۰

اگر كه نبودي...


اگر كه نبودي....

اگر كه نبودي مي مردم
به سادگي مرگ بچه گنجشكي بي پر
افتاده از شاخه اي بلند
در ميان برگهاي پوسيدة يك درخت پوك.

اگر كه نبودي مورچه هاي سمج
بر روي لبهاي كبود و زرد
زنجيره مي بستند
و زندگي پايان رنگها مي بود.

اگر كه نبودي
مي مردم اي تيراژة بلند خيال
اي فوارة فروتن شبهاي بي تصور
و در هفت رنگ بي رنگيها، مي مردم اي شعر!
22د ي90

۱۱/۲۳/۱۳۹۰

در اين هلهله

در اين هلهله



با ديدن فيلمي از قيام كنندگان قهرمان سوري






در اين هلهله كه تابوتها


دوش به دوش مي شوند


زندگي جاري است


در اين غريو شگفت


مرگ را مي شود ديد


ـ بالا بلند و سرفرازـ


وقتي كه كوبه به دري مي كوبد


و جواني را مي جويد


كه در خيابان نه از مرگ هراسيد


و نه از رگبارهاي بي محاباي سربازان.


۱۱/۱۵/۱۳۹۰

من مشبك مي شوم


من مشبك مي شوم
شعر توقف روزمرگي است
بر هرة ديواري از محال.

سربازان سربي تكرار
رج به رج مي آيند
و صف به صف
شليك مي كنند به كبوتران هره
و من كه ايستاده ام
سينه به سينة بارهاي لحظه.

در فوج خونين كبوتران سپيد
من مشبك مي شوم
و آغاز مي شود شعر
در امتداد خوني كه پاشيده شده بر ديوار.
22د ي90