۶/۰۶/۱۳۹۱

دل من! سهم تو پرواز!


دل من! سهم تو پرواز!
مث يه درخت تنها،
تك و تنها، توي صحرا
مث پر پر زدن كفتر چاهي توي شبها
مث يه غنچة سرخ
كه دلش تنگه و فرياد مي زنه
مث من، مثل خودم
گاهي وقتها دل من تنهاست،
بعضي اوقات خونة غمهاست.

دل عاصي!
دل من دوس داره با تو
تمام شب، تا دم صبح
بشينه حرف بزنه...
دوس داره واسة خودش
غزل رفتن و ماندن بخونه.


دل عاصي!
دل دريا، دل موج
دل عاشق كش ساكت!

بس كه ديدم
تو رو شبها
توي راهها، پشت درها
تك و تنها، تك و تنها...
از همون موقع كه خوردي
 تو به درها، يا به ديوار
به خودم گفتم!
دل آدم سنگ نيس، اما
اگه افتاد روي سنگا
نباهاس
مث يك كاسة چيني
صد و صد تيكه بشه
نباهاس خورد بشه.

دل من!
ديشبي جات خالي بود.
بس كه بي تو
بس كه بيدل
بس كه تنها، بس كه تنها، بس كه تنها بودم
خودم از دست خودم خسته شدم
انگاري آهن و سرب
مي جوشيد توي رگام
انگاري ابراي عالم يه سره
گريه مي كردن توي چشام.
اومدم رو پشت بوم
تا نسيمي بخوره به گونه هام...
يه هويي هواي تو، تو دلم اومد و رفت.
يه هويي حس كردم
مثل اين كه دوباره جوون شدم، عاشق شدم
دوباره مثل يه رود
پر ماهي، پر آب، پر موج...
دوباره،  باور كن!
من خودم، دريا شدم.

به خودم گفتم:
دل من يادت نره
هركسي بار خودش، آتيش به انبار خودش
هركسي رنگ خودش، سهم خودش
دل من! سهم تو پرواز
مثل هرشعر يا كه آواز
جاي تو توي ابرآ، توي رؤيا
دل من! جاي تو اون جاس
كه صدا رنگ خداس.
14تير91


۵/۲۸/۱۳۹۱

و آه اندوه


و آه...اندوه
ورد ِجوانمردان، اندوهی است که در دو جهان نگنجد
شیخ ابوالحسن خرقانی

اندوه،
شب گل سرخ است
در دستهاي مردي آواره.

اندوه آواز در رودهاي مرده است
براي پايان روز
و غربت پياپي بركه.

اندوه
رقص است در طوفان
در همسفري با چلچله ها.

و آه اندوه وردي است
براي عبور از آتش است مثل آتش
بي هراس از سوختن.
9تير91

۵/۱۳/۱۳۹۱

سكوت غير انساني برخي«انسان دوستان» وبزنگاهي به نام «سوريه»

سكوت غير انساني برخي«انسان دوستان» وبزنگاهي به نام «سوريه»
بشار اسد به روزهاي پاياني خود رسيده است. و مثل هر ديكتاتور ديگري در روزهاي پاياني ديوانه وار از مردم انتقام مي گيرد. آن هم بي محابا و بي دريغ. آن چنان كه انسان را گاه دچار حيرت مي كند و گاه چنان غضبناك كه مي خواهد هرچه را در توان دارد برسر صاحبان بي مروت اين دنياي دني بكوبد كه رئيس و رؤساي بي غيرتش در شارلاتانيسم و هوچيگري استاد يكديگر هستند و حتما كه اگر پا بدهد با مردمشان همان كارهايي را مي كنند كه بشار مي كند.
فيلمهاي انتقام گيري هاي بشار، و خامنه اي، را از مردم شجاع سوريه ديده ايد؟ بمباران و ويران كردن شهرها و مناطق مسكوني، آواره كردن مردم عادي، كشتن زن و مرد و كودك و بزرگ، سر بريدن و تجاوز و قتل عام و... در فيلمها به وفور ديده مي شوند. و وراجي هاي امثال كوفي عنان را شنيده ايد كه به قيمت خون مردم سوريه مي خواست عشوه اي با رژيم خامنه اي داشته باشد و البته كه گند رسواييهايش حتي دوستان خودشان را هم مشمئز كرد.
اما در اين ميان يك نكته قابل توجه و درنگ است. راستي محافل، گروههاي و افراد ايراني چرا در اين رابطه سكوت كرده اند. بسيار پرمعناست. آيا در جنايتهاي بشار شك دارند؟ آيا نديده اند كودكان سوري چه وضعيتي داشته اند؟ آيا ترديد دارند كه هركدام از اقدامات بشار يك جنايت عليه بشريت است؟ پس آرمان حقوق بشر چه شد؟ چرا صدايشان در نمي آيد. چرا در مقالات و نوشته هايشان يك كلمه در اين مورد ديده نمي شود. راستي شما در ميان انبوه ياوه هايشان به اسم شعر، هيچ شعري در اين باره خوانده ايد؟ و آيا اين سؤال بيهوده است كه گيرم كه با مجاهدين بد باشيد و در مورد اشرف و ليبرتي سكوت كنيد(كه واي اگر از پس امروز بود فردايي) ولي با مردم سوريه هم دشمني داريد؟ كوريد و كر كه صداي ناله ها و ضجه هاي كودكان سوري قرباني بشار را نمي شنويد؟
به نظر من البته اين دو مساله بي ارتباط با هم نيستند. از كساني كه در برابر جنايتهاي مالكي در حمله به اشرف خفقان مي گيرند( و تازه مدعي هم هستند) نبايد انتظار داشت كه در مورد سوريه هم بتوانند موضع درستي بگيرند. اين «نابينايي» را شما به حساب خنگي شان نگذاريد. به حساب دقيقا هوشياري ضدانقلابي و كينه توزانه شان با مجاهدين و اشرفيها بگذاريد. آنها خوب مي دانند كه كجا بايد رگ انسان دوستي خود را ورم كرده به رخ ما بكشند. اين سكوت ذليلانه نشانة شرم نيست، نشانة رضايت است.
به هرحال چيزي كه سرنوشت مردم و انقلاب سوري ها را رقم مي زند عزم و استواري آنهاست. آنها نه تنها از دادن شهيد در اين مسير پس ننشسته اند كه اتفاقا فيلمها نشان مي دهد كه با شور و عشق تحسين انگيزي براي شهيدانشان هلهله مي كنند و سوگند وفا مي خورند.
چندي پيش، تحت تاثير اين همه شجاعت و شادي ناشي از عشق به آزادي، شعري گفتم به نام «در اين هلهله». برادر بزرگواري زحمت كشيد و آن را به عربي ترجمه كرد. اين شعر و ترجمه را اينجا مي آورم. با آرزوي اين كه يك روز در سوريه آزاد براي مردم قهرمان سوريه اين شعر را بخوانم.
وَسْطَ هذهِ الزَغاريد
                                                        إثْرَ مشاهدة صور عن المنتفضين السوريين الأبطال
وسط هذه الزغاريد.. والتوابيت
تنتقل من كتف إلى كتف
فهناك تدوب الحياة فتسري
وَسْطَ هذا الصخب المدهش
يمكن مشاهدة الموت
- في الأعالي شامخا بالإعتزاز-
عندما تدق بابًا مطرقة
باحثة عن شاب
لم يرعبه الموت في الشوارع
ولا من صليات الجنود بلاهوادة

در اين هلهله
                                                          با ديدن فيلمي از قيام كنندگان قهرمان سوري
در اين هلهله كه تابوتها
دوش به دوش ميشوند
زندگي جاري است
در اين غريو شگفت
مرگ را ميشود ديد
- بالا بلند و سرفراز-
وقتي كه كوبه به دري ميكوبد
وجواني را ميجويد
كه در خيابان نه از مرگ هراسيد
و نه از رگبارهاي بي محاباي سربازان.