۳/۲۰/۱۳۹۳

جنگل گوزن



جنگل گوزن
براي غلامرضا خسروي
كه نجابتش حتي قاتلانش را هم به صدا درآورد
جنگل گوزن مي دود
در دشت پر برف
و بخار نفس ها پر مي كند فضاي هواي يخزده را.

جنگل
آب مي شود
با قطره قطره هاي باران
و مي چكد در رودي از شاخ و شاخه
تا بريزد به دريا
با آبهايش پر از نهنگ و ماهي و صدف.

ماهي به آسمان مي رود
با همة پولكهايش؛
و تو با جان دم كرده ات
پر مي شوي از شوق دويدن
مثل گوزني تيرخورده
كه مي دود در آستانة سپيده.
20خرداد93

۳/۱۲/۱۳۹۳

مجنون تر از بيدي كه در باد مي رقصد

مجنون تر از بيدي كه در باد مي رقصد
براي غلامرضا خسروي كه مي خواست
«پرچم شرف و آزادگي» باشد، و شد

مجنون تر از بيدي كه در باد مي رقصد
تويي نشسته به تماشاي گذر ابر
و تمناي بي منتهاي رود.
منم كه مي لرزم در آستانة آب.

به انتظار
لب گشوده ام اي سراب آبي رؤيا.
و ساليان مي گذرد،
ميان وهم و خيال.

سواري كه نام روشنش فردا بود
گذشت از بيشة انبوه
و با اسبي سپيدتر از آرزو
گم شد در درون مه و ماه.

در كوچه هاي ماه
صداي اسبها مي آيد
صداي همهمة آب و رفتن و سوار
و كسي كه مي رقصد ميان خيال بيد و باد.

«از مجموعه هزارة آوارگي ماهي»