۶/۲۳/۱۳۹۶

شوق



شوق
برای برادرانم که با اعتصاب غذای خود
در سیاه چال هم آسمان پرواز را فراموش نکرده اند

با زنجیرهایی مدفون تا ژرفای کاریزی متروک
دندان کسان و ناکسان بر گوشت
 تن و استخوان را تاب می آورد
بی شکوه ای از گل میخ ها بر مچ های دست و پا.

از داغهایی نهفته تر از گنجهای گمشده بگو!
آن سکه های گداخته،
رقصان بر پیشانی و سینه و بازو،
شاباش لبخند کدام نابرادر بود بر تیغة خونین؟

برادر آن کسم که در زندان خاک،
خود را از ریشه بر می کند
تا ققنوسی شود
روئیده از آتش اشتیاقی دیر.

برادر چکاوکی کوچکم
پرگشوده به سوی تو
در آسمانی بی باران
که او را و تو را بی بال می خواست.
۱۴شهریور۹۶

۶/۱۸/۱۳۹۶

دل من نه مرد آن است ...



دل من نه مرد آن است ...
دل من نه مرد آن است که با غمش برآید
مگسی کجا تواند که بیفکند عقابی
سعدی

اندوه ناشی از غلظت و شدت جنایات آخوندها به قدری جانگداز است که هر مدعی «انسان» بودن را به خشم می آورد. اما اگر این خشم به یک تعهد برای مبارزه با آنها بالغ نشود به درون آدمی سرریز می شود و به یأس و انفعال منجر می شود. و مخدرترین نوع انفعال در برابر جنایت «معتاد» شدن به آن است. زیرا که در بطنش یک نوع «پذیرش و تسلیم» خوابیده است. آدمی در اعتیاد به جنایت می پذیرد که آن را، روزمره، بشنود یا بخواند و یا بنویسد. در این میان جایگاه واقعی و پیام قربانی فراموش می شود و جلاد با خیالی آسوده تر تیغ و شلاق خود را فرود می آورد.
انسان معتاد به جنایت اهل مراثی های پرسوز است. با شنیدن هرخبر اشکی می افشاند و حتی وقتی شروع به سخن گفتن می کند چنان داغدار شهید، و چنان دلسوز قربانی، است که اشک دیگران را هم در می آورد. اما از میان همة این قبیل آه ها و سوزها خبری از یک ذره عمل برای تغییر وضعیت و جلوگیری از استمرار جنایت نیست. روضه خوانان البته دکانی به نام عاشورا و صاحب عاشورا دارند. تجارتی برپایه عوام فریبی و شیادی. اما معتادان به جنایت نیز در حد یک سینه زنی ساده هم حاضر به عمل نیستند. ناظران مغموم و زبان بریدة جنایت اند با اعتقاد راسخ این که براساس یک تقسیم کار ازلی و ابدی عده ای باید جنایت کنند، عده ای آفریده شده اند تا قربانی شوند، و عده ای هم باید ناظران دلسوخته و تسلیم به جنایت باشند.