۸/۲۸/۱۳۹۶
۸/۲۱/۱۳۹۶
با جامه ای از زیباترین رنجها
با جامه ای از زیباترین رنجها
تلاشی برای رسیدن به یک هویت
و تقدیم به «مسعود» که هویت مجاهدین است
سپیدارهای
ساکت روانند
و
مه در جادة کوهستانی جاری ست.
پژواک
مکرر سوت قطار در کوه
رژة
روزمرگی سنگ است و درخت و آه...
و
راه در تونلی به تاریکی تاریخ کودکی ها گم می شود.
در
امتداد ثانیه های فَرار
تبار
راه به کدام ایستگاه خاموش راه می برد؟
می
خواستم خانه ام یک قهوه خانة زمستانی باشد
در
پیچ گردنه ای پر برف.
به
صخره ها نگاه کن!
نگاه
کن به این صخره های عریان!
که
از خورشید پائیزی روزها شتابناک تر می گذرند.
اشتراک در:
پستها (Atom)